loading...

باران...

روز نوشت

بازدید : 502
جمعه 15 آبان 1399 زمان : 13:42

امروزبعد از مدتها ، ناگهان نگاهمان بهم گره خورد
برای لحظه‌‌‌ای به چشمهای هم خیره شدیم
لبخندکی کجکی تحویل هم دادیم.خسته بود ،کمی‌رنگ پریده ،و پای چشمهاش از بی خوابی‌های اخیر کمی‌گود افتاده بود .خواستم بهمین لبخند سرد بسنده کنم و از کنارش رد شوم .نشد.
برگشتم دوتا دستم را مثل پنج سالگی گذاشتم دم گوشم و زبانم رو در اوردم .(بقول ما شیرازها نیشتک شما بخوانید شکلک)شکلک در اوردم هر دو خندیدیم .
میشود دوباره دوستش داشت...
می‌روم ،برایش کلم پلو درست کنم .با سالاد شیرازی.که دوست میدارد.
گاهی حس می‌کنم بعد روزهای طولانی و تحمل اسمان ابری باید خورشیدبشوي و به زندگی خودت بتابي .
باید دوباره عاشق شد، دوباره خندید، دوباره رقصید دو باره به چشمهای هم در اينه خیره شد، بی جستجو ،بی تمنا، بی تفتیش حتی بی خاطره ،:گاهی باید دوباره همه چیز را از نو شروع کرد....
(''یاداشتهای یک زن دیوانه در آینه '':)

کنگره یک بار برای همیشه شخص را درمان می‌کند
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 1

آرشیو
آمار سایت
  • کل مطالب : <-BlogPostsCount->
  • کل نظرات : <-BlogCommentsCount->
  • افراد آنلاین : <-OnlineVisitors->
  • تعداد اعضا : <-BlogUsersCount->
  • بازدید امروز : <-TodayVisits->
  • بازدید کننده امروز : <-TodayVisitors->
  • باردید دیروز : <-YesterdayVisits->
  • بازدید کننده دیروز : <-YesterdayVisitors->
  • گوگل امروز : <-TodayGoogleEntrance->
  • گوگل دیروز : <-YesterdayGoogleEntrance->
  • بازدید هفته : <-WeekVisits->
  • بازدید ماه : <-MonthVisits->
  • بازدید سال : <-YearVisits->
  • بازدید کلی : <-AllVisits->
  • کدهای اختصاصی